وقتی نخستین قسمت از سهگانه سینمایی جیسون بورن در سال2002 آماده اکران شد و بعد قسمت دوم هم موفقیت را تکرار کرد؛ خیلیها فکر میکردند که اینها هم فیلمهای اکشنی هستند مشابه بقیه اکشنهای پرزرق و برق رایج هالیوود که هیچ حرفی برای گفتن ندارند و خیلی زود هم فراموش میشوند اما قضیه بورن متفاوت بود.
«هویت بورن» به کارگردانی داگ لیمن و با بازی مت دیمون در نقش اصلی، آماده اکران شد و 121میلیون دلار فروخت که برای یک فیلم اکشن فروش استانداردی است. اما نکته اصلی ماجرا این بود که منتقدان که معمولا این قبیل آثار را چندان تحویل نمیگیرند، فیلم را ستودند.
قسمت دوم فیلم با عنوان «برتری بورن» در سال2004 روی پرده آمد و 176میلیون دلار فروخت؛ با این تفاوت که این بار علاقهمندان سینما با اثری روبهرو شدند که یک سر و گردن بالاتر از اکشنهای روز هالیوود میایستاد.
کارگردان بریتانیایی- فیلم پل گرین گراس که مستندساز شناخته شده و جایزهبردهای محسوب میشد، یک فیلم باورنکردنی ساخته بود که از ابتدا تا انتهای آن واقعا نمیشد پلک زد.
توفیق همهجانبه این یکی، ساخت قسمت سوم و پایانی به نام «اولتیماتوم بورن» را به دنبال داشت که هماکنون بر پرده سینماهای آمریکاست و تا زمان نگارش این مطلب، 131میلیون دلار در آمریکا فروش داشته است و سینمایینویسان آمریکایی هم بهشدت از فیلم استقبال کردهاند. ستاره این 3 فیلم هم کسی نیست جز مت دیمون که با بازی در این سهگانه، هم به پول رسید و هم به شهرت.
مت دیمون به این راحتیها ستاره نشده است
پسر طلایی هالیوود؛ این یک عنوان رؤیایی در سینمای آمریکاست که شاید گاهی به راحتی نصیب موجودات خوشتیپ و موبور و چشمآبی شود اما ماندگاریاش استعداد میخواهد و کار سخت و هزار جور مکافات و زحمت.
مت دیمون از همان اولین روزهای ورودش به هالیوود ترجیح داد یا شاید هم یاد گرفت که بخت و اقبالی را که میتوانست به خاطر ویژگیهای ظاهریاش به او رو کند، چندان جدی نگیرد. در عوض کارش - یعنی خود سینما - را جدی گرفت. استعداد و کار سخت برای مت، فقط در ستاره شدن خلاصه نشد و او هنوز هم پسر طلایی هالیوود است.
ستاره نیست
خب، روزهای سخت برای همه هست. و از همان اول زندگی هم ممکن است شروع شود. برای مت که اینطور بود. سال1973- وقتی تازه 2سالش تمام شده بود- پدر و مادرش زدند به تیپ و تار همدیگر و مت کوچولو شد بچه طلاق. حتی یادش نمیآید پدر و مادرش را کنار همدیگر دیده باشد!
به هر حال در همین اوضاع و احوال رفت به تنها مدرسه شبانهروزی در کمبریج و در کنار درس خواندن، زندگیاش را شروع کرد؛ یعنی چه کار کرد؟
تئاتر بازی میکرد؛ در همان نمایشهای مدرسهای و خیلی هم با علاقه و فعال. بن افلک، همشاگردیاش بود و دوتایی با هم همینجور یکبند نمایش بازی میکردند. پاییز1988، پسرک بازیگر نمایشهای دبیرستانی، دانشجوی دانشگاه هاروارد شد اما به جای درس خواندن، فکرش دنبال بازیگری بود.
با این حال بهطور عجیبی نمیتوانست در تئاترهای دانشجویی، نقشی برای خودش دست و پا کند و معمولا قافیه را به رفقای خوشاستیلش میباخت. معروفترینشان کریس اودانل- بازیگر نقش مکمل فیلم «بوی خوش زن» (1992)- بود که سر رقابت برای گرفتن نقش در همین فیلم هم موفق نشد او را کنار بزند.
چند باری هم که توانست کاری از پیش ببرد، نقشهای دندانگیری نصیبش نشد. البته همان روزها برای بازی در فیلم «پیتزای مرموز» (ساخته دونالد پتری) تست داد و به یکی از موفقیتهای انگشتشمارش در آن سالها رسید؛ بازی در کنار جولیا رابرتز.
ولی اوضاع اصلا خوب نبود و هر آدم عاقل دیگری بود احتمالا عطای بازیگری را به لقایش میبخشید و میرفت مثل بچه آدم درسش را میخواند. اما مت دیوانهتر و مشتاقتر از این حرفها بود و سال1991، در حالی که فقط 12واحد مانده بود تا پاس کند و از دانشگاهی مثل هاروارد فارغالتحصیل شود، زد زیر همه چیز و بیخیال مدرک دانشگاهی شد تا بتواند به زندگیاش - یعنی بازیگری - برسد!
سال1992 شانس دوباره به مت رو کرد و برای دومین بار در یک فیلم سینمایی جمعوجور به نام «دوستیهای مدرسه» (ساخته رابرت مندل) بازی کرد؛ کنار دوستان و رقیباناش مثل همین اودانل و بن افلک. بعد از این فیلم که نسبتا خوب از آب درآمد، تقریبا همه این رفقای جوان برای بازی در فیلم «بوی خوش زن» تست دادند.
مت امیدوار بود که بازی کنار استاد آلپاچینو همان فرصت طلاییای باشد که تا حالا به خاطرش کلی عذاب کشیده بود اما نشد. هنوز روزهای سخت تمام نشده بود. با این حال مت ولکن قضیه نبود و تقریبا 3 سال همینجور جسته و گریخته هر جایی که میشد سرک میکشید و در تلویزیون کار پیدا میکرد و برای بازی در فیلمهای سینمایی تست میداد.
نتیجهاش هم که معلوم بود؛ فقط در سال1995، برای 3 فیلم «To Die For»، «ترس اصلی» و «چابکدست و مرده» تست داد و به ترتیب از خواکین فینیکس، ادوارد نورتون و لئوناردو دیکاپریو شکست خورد. اما یکی از مهمترین اتفاقات زندگی مت در همین سالها پیش آمد؛ بازی در فیلم «شجاعت زیر آتش» (1996).
فیلم ساخته کارگردان معروفی مثل ادوارد زوئیک بود و خود فیلم هم جزو فیلمهای تحسینشده با موضوع جنگ ویتنام شناخته شد. مت برای بازی در این فیلم کاری کرد کارستان که شاید روحش هم خبر نداشت که این کارش چه تاثیراتی در زندگی حرفهایاش خواهد داشت.
ستاره میشود
مت برای چند روز فیلمبرداری تعدادی از سکانسهای «شجاعت زیر آتش»، باید بیش از 18کیلو وزن کم میکرد؛ آن هم فقط در 100روز! جا نزد. یک رژیم سخت غذایی گرفت و ورزشهای طاقتفرسا کرد. روزی 19کیلومتر میدوید. سینما جای آدمهای حرفهای است و مت میخواست حرفهای باشد.
ولی خیلی خوششانس بود که فیلم تمام شد و نمرد! مت بهشدت ضعیف شده بود و تا ماهها بعد از فیلمبرداری تحت مراقبتهای پزشکی ویژه بود. این ریاضت حرفهای پسرک سختکوش هالیوود نادیده گرفته نشد؛ کاپولا (کارگردان سهگانه «پدرخوانده») تحت تاثیر این کار او قرار گرفت و برای نقش اول فیلم «بارانساز»ش از مت برای مصاحبه و تست دعوت کرد.
«بارانساز» (1997) فیلم مهمی است؛ یک اقتباس ارزشمند سینمایی از رمان جان گریشام با کارگردانی فرانسیس کاپولا که برای خود آقای گریشام، این محبوبترین اقتباس سینمایی از آثارش بهحساب میآید.
مت اولین حضور رسمیاش به عنوان یک ستاره نوظهور در سینمای آمریکا را با چنین فیلمی تجربه کرد. نکته بامزه ماجرا البته غیر از اینهاست؛ مت توانست یکی از آن شکستهای عذابآور را اینجا جبران کند.
او که 2سال قبل، سرگرفتن نقش دوم فیلم «ترس اصلی» نتوانسته بود از ادوارد نورتون بهتر ظاهر شود، این بار نقش اول فیلم کاپولا را از ادوارد قاپید و برای بازی بسیار خوبش در «بارانساز» نامزد و برنده چند جایزه سینمایی آمریکایی و اروپایی شد. سالهای سخت پسر خوب سینما تمام شده بود و بزرگترین موفقیت حرفهایاش هم همان سال با «ویل هانتینگ خوب» (ساخته گاس ونسنت - 1997) پیش آمد.
کیسی افلک که در آن چند سال ناموفق گذشته، با مت دیمون و برادرش
- بن افلک- در یک آپارتمان در نزدیکی بلوار هالیوود زندگی میکرد، تعریف میکند که «مت بعد از اینکه دائم این طرف و آن طرف سر میزد و تیرش به سنگ میخورد، میآمد مینشست، یک چیزی میخورد، تیویگیم بازی میکرد و بعد تند تند و خیلی بدخط یک چیزهایی در دفترچهاش یادداشت میکرد».
آن نوشتههای خرچنگ قورباغه خاطرات ملودرام و اشکانگیز یک بازیگر جوان بازنده نبودند؛ در واقع چرکنویس فیلمنامهای بودند که مت و بن عاقبت با کمک هم تمامش کردند و اسکار بهترین فیلمنامه اوریجینال را بردند! هر دو در فیلم بازی هم کردند اما مت فوقالعاده بود و نامزد اسکار شد و... تمام؛ مت دیمون یک ستاره تمامعیار و مشهور شد.
ستاره است
واقعیت این است که ستاره شدن به سختی ستاره ماندن نیست. اما در مورد مت دیمون این قضیه برعکس اتفاق افتاد. حالا بیشتر رقبای او - مثلا همین آقای کریس اودانل یا خواکین فینیکس - باید بپذیرند که در استعداد و محبوبیت پیش او کم آوردهاند.
حتی ادوارد نورتون -که بازیهای خلاقانهاش در «باشگاه مشتزنی» (1999 - دیوید فینچر) از یاد آدم نمیرود- هم نتوانست به اندازه مت محبوب باشد. مت دیمون آرام و صبور با آن لبخندهای گرم و نگاه عجیبش که یکجور بهت و شیطنت از آن میبارد، امروز یک ستاره پرکار است.
مت که با ایفای نقش چندلایهاش در «آقای ریپلی بااستعداد» (1999 - آنتونی مینگلا) نشان داده بود چه اندازه میتواند کاراکتر مرموز و پیچیدهای باشد، به طرز بامزهای در این چند سال گذشته، پشت سر هم نقشهایی را به عهده گرفته که ویژگیشان همین پیچیدگی و مرموز بودن است؛ «سهگانه اوشن» (2007 - 2001)، «سهگانه بورن» (2007 - 2002)، «سیریانا» (2005)، «رفتگان» و «چوپان خوب» (2006). نکته اینجاست که او از پس همه این نقشهای مختلف برآمده و شخصیتش را از آب و گل درآورده است.
بیدلیل نیست که دنیرو برای «چوپان خوب» سراغ دیکاپریو نرفت و ترجیح داد با دیمون کار کند. این هم انتقام از لئوناردو؛ بقیه هم احتمالا چندان قابل زدن نیستند!
این روزها برای مت دیمون روزهای خوشایندی است؛ بهعنوان پولسازترین ستاره هالیوود معرفی شده و همین اواخر هم ستارهای به نام او در «پیادهروی مشاهیر» هالیوود ثبت شد؛ همان جایی که سالها پیش، وقتی داشت مدام جواب رد میشنید، به آن زل میزد و حالا معلوم میشود که چی توی سرش بوده!
جاسوس ادبی
شاید ندانید که این 3 فیلم بر مبنای 3 رمان بسیار مشهور با همین نامها- نوشته رابرت لودلوم- ساخته شدهاند.
نویسنده این رمانها اگرچه در آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر چهره مشهوری است اما در ایران کمابیش ناشناخته است و احتمالا جز یک رمان، بقیه آثارش هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند.
رابرت لودلوم که سال2001 و هنگام مراحل پیشتولید« هویت بورن» به دلیل حمله قلبی درگذشت، 29 رمان نوشته که به 32 زبان ترجمه شدهاند و برخی از آنها نیز به فیلم برگردانده شدهاند.
معروفترین آنها همین سهگانه جیسون بورن است. غیر از این رمان، «تعطیلات آخر هفته استرمن» (1983) ساخته سامپکین پا با بازی روتگر هائر و «پیمان هالکرافت» (1985)ساخته جان فرانکن هایمر با بازی مایکل کین، از معروفترین اقتباسها هستند.
در حال حاضر بر اساس رمان «دستنوشتههای چنسلر» نیز فیلمی با بازی لئوناردو دیکاپریو دارد ساخته میشود. بدون شک اولین و مهمترین عامل تفاوت و برتری فیلمهای جیسون بورن، به مبنای ادبی آنها باز میگردد. رابرت لودلوم در عرصه رمانهای جاسوسی، نویسنده شناخته شدهای است؛ اگرچه باید اذعان کرد که آثارش در حد و اندازه کارهای نویسندگان جاسوسینویسی نظیر فردریک فورسایت، جان لوکاره و تام کلنسی قرار نمیگیرد.
منتقدان ادبی اغلب از آثار لودلوم به دلیل شخصیتپردازیهای ساده و نبودن پیچیدگیهای روانشناختی، دیالوگهای کوتاه، تکنیکهای خاص نگارشی و تعلقخاطر او به ملودرام انتقاد میکنند اما به هر حال او یکی از پیشگامان ژانر ادبی تریلر در حیطه آثار جاسوسی محسوب میشود.
«سهگانه بورن» چطور فیلمی است؟
اگر تصمیم گرفتهاید که «سهگانه بورن» را ببینید، این نکتهها شاید کمکتان کند تا بیشتر با حال و هوای فیلم و شخصیت اصلی آن- جیسون بورن- آشنا شوید.
سرد و خشن
در اقتباسهای سینمایی بورن، با یک جیمز باند جدید روبهرو نیستیم و از فانتزی شخصیت باند- چه در شخصیت بورن و چه در ماجراهای فیلمها- اثری دیده نمیشود. فضای روی دادن حوادث سرد و سربی است و عاطفه و محبت در دنیای سرد و خشن جاسوسهای قصه، محلی از اعراب ندارد.
در دل این دنیای بیرحم و مملو از دسیسه، مری با بازی فرانکا پوتنته (که جیسون بورن او را در فیلم «هویت بورن» فراری میدهد و در نهایت بعد از ماجراهایی متعدد با زندگی در کنار او به آرامش میرسد)، تنها کسی است که بورن به او اعتماد دارد و تنها عاملی است که میتواند حلقه جدایی این آدمکش بیرحم از گذشته تلخش باشد اما با مرگ او، بورن دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
قهرمان کمحرف
در این فیلمها مثل سایر آثار لودلوم، با داستانی قهرمانپرور روبهرو هستیم. بورن قهرمانی بسیار کمحرف است که خودش از ریشه تواناییهایش بیاطلاع است. در هویت بورن، مت دیمون وقتی در پارک، مورد بازخواست 2 پلیس سوئیسی قرار میگیرد، یکدفعه با تعجب میفهمد که آلمانی بلد است.
در ادامه مثل آب خوردن، هر دو پلیس را خلع سلاح میکند و بعد از فرط تعجب و ترس از کاری که کرده، پا به فرار میگذارد. در همان فیلم او بارها با تعجب از تواناییهای خود یاد میکند. او به صورت قهرمانی شکستناپذیر تصویر نمیشود اما عکسالعملهای سریع و قاطع، خونسردی و حرکات حساب شده او، اعتماد تماشاگر را بهطور کامل جلب میکند.
مطابق با فضای رویدادن حوادث، در شخصیت بورن سردی و یخزدگی واضحی دیده میشود که در فیلم دوم و به دنبال مرگ فرانکا پوتنته این سردی تشدید میشود تا جایی که وقتی برای عذرخواهی نزد دختر سیاستمدار مقتول روس میرود، سردی در رفتار و سخنانش کاملا واضح است. در این بین نباید از بازی دیدنی مت دیمون در این نقش سرد بیتفاوت گذشت.
سفید، خاکستری، سفید
در سهگانه جیسون بورن گرچه شاهد روایت ماجراهایی بههم پیوسته هستیم ولی هر کدام از فیلمها داستانی کامل را روایت میکنند که آغاز و سرانجام آنها ارتباط 100درصد با هم ندارند. بنابراین مشکل بزرگ اغلب سهگانهها- مثل جنگ ستارگان یا ماتریکس- که قسمت دوم چون حد واسط یک آغاز و پایان قرار میگیرد، خنثی و پا در هواست، در فیلم «برتریبورن» دیده نمیشود.
نکته دیگر اینکه در هر کدام از سه فیلم، ما با بعد متفاوتی از شخصیت جیسون بورن روبهرو میشویم؛ چراکه در هر فیلم اتفاقات خارجی او را وادار به عکسالعمل میکند وگرنه خود او تمایلی به درگیر شدن ندارد. با توجه به تفاوت این محرکها، واکنشهای بورن هم متفاوت هستند.
همین مسئله موجب میشود تا داستان هر کدام از فیلمها مستقل از قسمتهای دیگر بماند. از سوی دیگر بورن که در فیلم نخست شخصیت کمابیش معصومی دارد، به تدریج شمایلی خاکستری و نه کاملا مثبت بهخود میگیرد اما در پایان «برتری بورن»، وجه قهرمانی و مثبت او بیش از قبل تقویت میشود تا در قسمت سوم بهطور کامل به یک قهرمان تبدیل شود.
سریع و خشمگین
ساختار اکشنهای مجموعه جیسون بورن کمابیش با اکشنهای روز هالیوود متفاوت است. برخلاف بسیاری از ایندست آثار- از جمله آثار باند- از لوازم پیچیده تکنولوژیک در فیلم به ندرت استفاده میشود و بورن برای رسیدن به اهدافش، بیش از هر چیز به هوش و توانایی بدنی خود متکی است؛ برای همین صحنههای اکشن فیلم به مراتب باورپذیرتر از نمونههای مشابه خود هستند.
در برتری بورن نوع خاص میزانسنهاحس و حالی واقعی به صحنههای اکشن داده؛ به نحوی که تماشاگر کاملا خود را در بطن ماجرا حس میکند که به تجربه بالای کارگردان فیلم- گرین گراس- در مستندسازی بازمیگردد.
دکوپاژ و تدوین سنجیده هم ریتم فوقالعاده تند و نفسگیری به فیلم بخشیده است که نقطه اوج آن صحنههای تعقیب و گریز در مسکو و برلین است. سه گانه جیسون بورن فصل جدیدی را در عرصه سینمای اکشن گشود و نشان داد الزاما تمام آثار پرهیجان و پرحادثه، فیلمهای بد و بیارزشی نیستند.